به گزارش خبرنگار وسائل، دوران خانه نشینى امیرالمؤمنین دوران پر رنج و محنت آورى براى اهل بیت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) بود چراکه خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله) هر روز شاهد بودند که چگونه زحمات و رنج هاى پیامبر اکرم (ص) و دستاوردهاى ارزنده ایشان در راستاى هدایت جامعه و تشکیل حکومت حقه اسلامى از بین مى رود و چگونه احکام الهى و آموزههاى دینى بازیچه دست عدهاى شده است و با چه نیرنگهایى دین را وسیله دستیابى به مطامع دنیایى خود قرار دادهاند.
اما این مسأله سبب انزاواى کامل اهل بیت پیامبر (ص) از جامعه و بىتفاوتى آنان نسبت به جامعه خود نمىشد و فعالیتهاى ارزندهاى از خود نشان مىدادند. در این میان امام مجتبى (ع) نیز سهم عمدهاى بر دوش داشت.
الف) فعالیتهاى سیاسى
ناتوانى شدید عثمان در حاکمیت، تبعیضها، قومیتگرایىها، بخششهاى بى حساب و کتاب از بیت المال و دهها مشکل دیگر، سبب شد تا جبههاى معترض و عدالت خواه از مردم مدینه در برابر او صفآرایى کنند. عثمان به تحریک شمارى از عناصر سودجو و فرصتطلب، مانند طلحه، زبیر و عمرو عاص کشته شد و خلافت به امام على (ع) رسید. امام (ع) با وجود این که عثمان را حاکمى عادل نمىدانست، ولى از فتنه قتل او نیز ناخشنود بود؛ زیرا مىدانست این آشوب، آشوبهاى دیگرى در پى خواهد داشت.
نشان دادن موضعى شفاف از سوى امام(ع)، بهانهاى براى عناصر سودجو شد تا آن را بهانهاى براى قدرتطلبى خود قرار دهند. امام على (ع) حکومت خود را با عدالت پیش مىبرد و آنان که به زراندوزىهاى زمان عثمان خو کرده بودند و همانانى که مردم را به قتل او تشویق می کردند، پس از مدتى که اوضاع را به فراخور حال خود ندیدند، پیراهن خونین عثمان را دستاویز مقاصد پلید خود ساختند. و در بصره به اخلالگرى و آشوبطلبى دست زدند. امام على (ع) فرزند بزرگ خود امام حسن (ع) را براى جلب مشارکت مردم در ستیز با پیمانشکنان به کوفه فرستاد.(1)
برخى از مردم وقتى او را دیدند که مى خواهد براى آنان سخنرانى کند، زیر لب مى گفتند: «خدایا! زبانِ زاده دختر پیامبرمان را گویا گردان». امام مجتبى (ع) به سبب بیمارىاى که داشت، به ستونى تکیه کرد و سخنان بسیار شیوا و رسایى ایراد کرد. او پس از سپاس و ستایش خداوند، به بیان مناقب پدر بزرگوارش پرداخت و سخنرانى گیرا و رسایى ایراد فرمود. (2)
مردم پس از شنیدن سخنان امام مجتبى (ع) آمادگى خود را براى شرکت در جنگ و یارى امام على (ع) اعلام کردند و امام مجتبى (ع) توانست سپاه انبوهى را براى جنگ در رکاب امیرالمؤمنین (ع) گرد آورد.
همان گونه که گفته شد، امام مجتبى (ع) در جنگ جمل حضورى چشمگیر و شجاعانه داشت. امیرالمؤمنین (ع) ایشان را بر میمنه (سمت راست) سپاه گماشت (3) و ضربه نهایى را ایشان با نحر کردن شتر عایشه به انجام رسانید و جنگ را به سود امیرالمؤمنین (ع) پایان داد. (4)
آتش جنگ جمل فروکش نکرده بود که زمزمه هایى ناآشنا در برپایى فتنه خونین دیگرى از آن سوى مرزها به گوش رسید. معاویه و همدستانش سرگرم تجهیز سپاه و جمع آورى نیرو براى جنگ با امام على (علیه السلام) بودند. خبر به امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید.
امام على (علیه السلام) فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) را مأمور کرد تا براى مردم سخنرانى کند و آنان را براى دفاع در برابر مهاجمان زرپرست و زورمدار تشویق کند. امام مجتبى (علیه السلام) در حضور پدر، سخنان رسا و شیوایى بیان نمود و این گونه مردم را به جنگ با معاویه تشویق کرد. (5) سخنرانى گرم و آتشین امام مجتبى (علیه السلام) شورى در دل ها افکند و مردم را براى نبرد آماده ساخت.
متأسفانه بر خلاف خواست امام على (ع)، در راستاى ارشاد عمومى و تنویر اذهان، بهترین لحظه هاى خلافتش، صرف جنگى طولانى گردید؛ در حالى که این دوران درخشان مىتوانست صرف عمران و آبادانى و تحقق برنامهریزىهاى حکومت علوى گردد. امام مجتبى (ع) در جنگ صفیّن نیز از سوى امیرالمؤمنین (ع) دستور یافت که سمت فرماندهى میمنه لشگر را بر عهده گیرد.(6)
امام مجتبى (ع) در رکاب پدر، دلاورانه شمشیر مى زد و حمله مى کرد. وقتى على (علیه السلام) رزم او را دید که چگونه به قلب دشمن حمله ور مى شود، براى محافظت از جان او و برادرش امام حسین (ع)، دستور داد تا آنان را به عقب برگردانند. امام على (ع) فرمود:« پسرانم را از جنگ باز دارید که از به خطر افتادن جان آن دو بیم دارم و مى ترسم نسل رسول خدا(ص) قطع شود».(7)
در گرماگرم جنگ، وقتى معاویه جنگیدن امام مجتبى (ع) را دید، خواست تا سیاست پلید و همیشگى «تطمیع و تفرقه» را درباره امام حسن (علیه السلام) به کار گیرد. از این رو، کوشید تا امام مجتبى (ع) را با وعده هاى پوشالى از میدان به در کند. به همین منظور، عبیدالله بن عمر، فرزند کوچک خلیفه دوم و از یاغیان آزاد شده دوره عثمان، را به میدان جنگ فرستاد تا امام حسن (ع) را با وعده خلافت و دیگر بهانه ها از میدان به در کند.
وقتى عبیدالله، امام مجتبى (ع) را مشغول کارزار دید، نزدیک رفت و گفت: «با تو کارى دارم». امام دست از جنگ کشید و نزدیک آمد. عبیدالله پیشنهاد معاویه را به امام رسانید. امام با تندى فرمود: «گویى مى بینمت که امروز یا فردا کشته خواهى شد، ولى شیطان فریبت داده و این کار را برایت زیبا نموده است تا روزى که زنان شام بر جنازه ات بگریند. به زودى خدا بر زمینت مى زند و جنازه ات را با صورت به خاک مى کشد». عبید الله شگفت زده و ناامید و سر افکنده به سوى خیمهگاه بازگشت. معاویه با دیدن حالت او، خود به جواب پى برد و گفت: شرمگین مباش او پسر على است.(8)
جنگ صفین طولانى شده بود. امام على (ع) دست از حقیقت بر نمىداشت و معاویه بر سخن باطل خود پافشاری می کرد. جنگ، جنگ حق و باطل بود و هر دو در شعار خود سرسختى نشان مىدادند. تا آن جا که نوشتهاند: این جنگ ماهها به درازا کشید.
سرانجام تا پیروزى لشگر حق تنها چند ضربه شمشیر دیگر نیاز بود، که به دستور معاویه، قرآن ها را بر سر نیزهها کردند و کتاب خدا را بازیچه دنیاپرستى و قدرتطلبى خود قرار دادند. در نتیجه این دسیسه، در سپاه امیرالمؤمنین (ع) دودستگى افتاد و چشمهاى ظاهربین و نیز بازوان خسته از جنگ، شمشیرها را زمین گذاشتند و امام را به پذیرش حکمیت وادار کردند.
دیرى نپایید که بزرگى و جبران ناپذیرى این اشتباه براى همگان به اثبات رسید. از این رو، به سختى ابراز پشیمانى کرده و حتى بعضى از امیرالمؤمنین (ع) خواستند تا پیمانى را که به اصرار آنان بسته بود، بشکند و جنگ را بى محابا آغاز کند، ولى برخى نیز به بهانههاى مختلف، خودِ حضرت را در این جریان مقصّر دانستند. بیم آن مى رفت که آشوب گرى از سرگرفته شود و فاجعه دیگرى به وقوع بپیوندد.
در این جا، لازم بود تا چهرهاى که براى همگان مورد پذیرش و احترام است، میانجىگرى کند و آشوب را پایان بخشد. به همین منظور، امام على (ع) فرزند بزرگش حسن (ع) را که چهرهاى پذیرفته شده بود، مأمور کرد تا از طرف ایشان مسأله را روشن و مشکل را حل کند.
او باید نخست با دلایل قانع کننده، حکمى را که ابوموسى اشعرى صادر کرده بود، لغو مىکرد و نیز براى جلوگیرى از فتنههاى مخالفان، مشروعیت کارى به عنوان حکمیت را نیز مىپذیرفت. این کار در آن موقعیت حسّاس که بیشتر حاضران جزو مخالفان بودند، بسیار دشوار مى نمود و کسى جز امام مجتبى (علیه السلام) در میان هواداران على (ع) توان انجام چنین مسؤولیتى را نداشت.
امام مجتبى (ع) در آن جمع این گونه فرمود: «اى مردم! بى گمان شما درباره این دو مرد {عمرو عاص و ابوموسى} زیاده سخن گفتید و آن ها را برگزیدید تا با کتاب خدا حکم کنند؛ نه از روى هواى نفس شان. ولى آن ها با هواى نفس خویش حکم کردند؛ نه با کتاب خدا و کسى که چنین کند، حَکَم نیست، بلکه محکوم است.
عبدالله بن قیس (ابوموسی) که عبدالله بن عمر را خلیفه قرار داد، سه اشتباه کرد: اول با نظر پدر او (عمر) مخالفت کرد؛ زیرا عمر به خلیفه قرار دادن وى راضى نبود. حتى او را از اعضاى شوراى شش نفره نیز قرار نداده بود؛ دوم با خود عبدالله بن عمر در این باره مشورت نکرده بود؛ و سوم مهاجرین و انصار که پایههاى حکومت اسلام را منعقد کردهاند و نظر آن ها مورد پذیرش مردم است، نظرى در این باره ندادهاند (و این حکم تنها از آن این دو نفر است).
ولى اصل مسأله حکمیت و مشروعیتش پذیرفته است و رسول خدا (ص) نیز سعد بن معاذ را در جریان بنى قریظه حَکَم قرار داد و او نیز آن چه را که مورد رضاى خدا بود، حکم کرد. بىتردید اگر او مخالفت مىکرد، رسول خدا (ص) نیز رضایت نمى داد.»(9) سخنان شیواى امام، که جایگاه علمى و سیاسى امام حسن (علیه السلام) را براى همگان آشکار مى ساخت، مسأله را کاملا روشن نمود، هر چند که دشمن هیچ گاه دست از فتنه گرى برنمى داشت.
با بررسى جریانهاى تاریخى عصر امام على (ع)، روشن مىشود که امام حسن (ع)، در تمامى تصمیمگیرىهاى امام على (ع) و برنامهریزىهاى او نقش مهم و تعیین کنندهاى داشته است؛ زیرا امام على (ع) همواره در حل مسائل با امام حسن (ع) مشورت مىکرد. همین مسأله، توانایى والاى امام مجتبى (ع) را به اثبات مىرساند؛ چه اگر فردى داناتر و تواناتر از او در میان هواداران امیرالمؤمنین (علیه السلام) یافت مىشد، حتما او انجام این مهم را بر دوش مىگرفت.
در کتابهاى تاریخى آمده است که پس از پایان جنگ جمل، حضرت على (ع) مدت یک ماه را در بصره سپرى کرد و در این مدت بیمار شد. در تمام این دوره، امام مجتبى (ع) به جاى آن حضرت نقش جانشین را بر عهده گرفت. (10) هم چنین نوشتهاند: امیرالمؤمنین (ع) پیش از جنگ با معاویه، سرداران و فرماندهان سپاه خود را براى مشورت گرد آورد و از آنان درباره جنگ نظرخواهى کرد. در این هنگام، امام مجتبى (ع) به عنوان مشاور سیاسى امام (ع)، پس از ستایش الهى، نظر خود را در مورد جنگ بیان نمود. (11)
ب) فعالیتهاى فرهنگى
امام مجتبى (علیه السلام) در تبیین مسائل علمى و اعتقادى بسیار توانا بود. این امر از همان اوان کودکى در ایشان نمودار گردید و حتى پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) به دلیل آگاهى از فرهیختگى امام مجتبى (ع) در کودکى به او دستور حلّ مسائل را مىدادند.
نوشته اند: على (ع) در «رُحبَه» از محلههاى کوفه بود که مردى نزد او آمد و بسیار ابراز ارادت نمود و گفت: «من از ارادتمندان شمایم». حضرت على (ع) فرمود: «تو از ما نیستى، بلکه براى پادشاه کشور روم پرسشهایى پیش آمده بود که آن را با پیکى به شام فرستاد و پاسخ آن را از معاویه خواست و اینک نیز آن جاست و چون معاویه از پاسخ آن ناتوان مانده است، تو را براى حلّ آن ها نزد ما فرستاده است».
مرد با شگفتى، سخنان امام (ع) را تصدیق کرد و گفت: «ولى من مخفیانه این جا آمدهام و هیچ کس از آمدن من خبر نداشته است». امیرالمؤمنین (ع) فرمود: پرسش هایت را با یکى از این دو فرزندم در میان بگذار. مرد گفت: «از فرزندت حسن مى پرسم». امام مجتبى (ع) زودتر فرمود: «آمده اى این پرسش را بپرسی: فرق حق و باطل چقدر است؟ میان آسمان و زمین چه فاصلهاى است؟ مسافت میان مشرق و مغرب چه اندازه است؟ قوس و قزح چیست؟ ارواح مشرکان در کجا جمع است؟ و...».
امام حسن (ع) به شایستگى به پرسشهاى او پاسخ داد. سپس درباره این پرسش مرد شامى که کدام ده چیز است که بر یکدیگر غلبه دارد، فرمود: «سنگ را خدا محکم آفرید، ولى آهن از آن محکمتر است و آن را قطعه قطعه مى کند. مقاوم تر از آهن، آتش است که آهن را ذوب مىکند. قوىتر از آتش، آب است که آن را خاموش مىسازد و چیرهتر از آب، ابر است که آب را به صورت باران جابهجا مىکند. قوىتر از ابر، باد است که آن را انتقال مىدهد و پیروزتر از باد، فرشتگانند که به آن دستور جابهجایى مىدهند. نیرومندتر از فرشتگان «عزرائیل» است که آن ها را مىمیراند و نیرومندتر از عزرائیل، مرگ است که او را نیز مىمیراند و از همه اینها قوىتر و بالاتر، فرمان خداوند بزرگ است که مرگ را نیز مىمیراند و خود همواره مىماند».
مرد شامى که پاسخ تمامى پرسشهاى خود را گرفته بود، گفت: «شهادت مىدهم که تو فرزند رسول خدایى (ص) و به حق على بن ابى طالب (ع) از معاویه سزاوارتر بر خلافت و رهبرى است».
یکى از مسؤولیتهاى مهم فرهنگى امام مجتبى (ع) در دوران خلافت امیرالمؤمنین (ع) امامت جمعه بود. هر گاه امام على (ع) کوفه را ترک مىکرد و یا به دلیل عذرى نمىتوانست نماز جمعه را اقامه کند، این مهم را بر دوش فرزند بزرگترشان مىگذاشتند.
از برجستهترین جلوههاى حکومت امام على (ع)، عدالت و سختگیرى ایشان در اجراى آن و نیز دادرسى و گرفتن حق مظلوم از ظالم بود. چه بسا خلفاى دیگر در بسیارى از مسائل قضایى، از حل آن ها باز مىماندند و امام على (ع) آنان را کمک میکرد و حتى خود ایشان نیز گاه این امر را به فرزند بزرگشان امام حسن (ع) مى سپردند. تا علم او را نیز به دیگران ثابت کند.
در دوران خلافت حضرت على (ع)، مردى را نزد او آوردند که او را در خرابهاى، کنار جسدى بىجان و خونین یافته بودند؛ در حالى که کاردى خونین نیز در دست داشت. جریان را به حضرت گفتند. امام فرمود: چیزى براى گفتن داری؟ مرد پاسخ داد: یا امیرالمؤمنین! این اتهام را مى پذیرم. على (ع) دستور داد که او را برده، قصاص کنند.
در این هنگام، مردى با عجله خود را رسانید، در حالى که فریاد مى زد: او را رها کنید! او را رها کنید! او کسى را نکشته و قاتل من هستم؟ امیرالمؤمنین (ع) از متهم پرسید: چرا اتهام قتل به خود زدى در حالى که قاتل کس دیگرى است؟ مرد پاسخ داد: من در وضعى نبودم که بتوانم از خود دفاع کنم؛ زیرا چندین نفر مرا بالاى سر جسد، با کارد خونین دیده بودند.
من گوسفندى را کشته بودم و براى قضاى حاجت به خرابه آمدم که دیدم آن مرد در خون خود مى غلتد. شگفت زده شدم و در حالى که کارد خونین در دستم بود، این چند نفر وارد خرابه شدند و مرا با آن وضع دیدند و پنداشتند که من او را کشته ام. على (ع) متهم و قاتل را نزد فرزندش حسن (ع) فرستاد تا حکم را از او بخواهد.
امام مجتبى (ع) پس از شنیدن صحبت هاى هر دو فرمود: مرد قاتل که با راست گفتارىاش جان متهم را نجات داد، به استناد آیه کریمه«وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا» رها کنید. او فردى را کشته و دیگرى را از مرگ رهانیده است. پس هر دو را آزاد کنید و دیه مقتول را از بیت المال بپردازید./702/241/ح
کاظم محدثی
پى نوشتها:
1ـ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 168.
2ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 293.
3ـ محمد بن محمد بن النعمان العکبرى الشیخ المفید، الجمل، ص 170.
4ـ همان.
5ـ اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج 3، ص 112.
6ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 168.
7ـ باقر شریف قرشى، حیاة الامام الحسن بن على (علیه السلام)، ج 1، ص 497.
8ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 165 ـ 168.
9ـ حیاة الامام الحسن بن على (علیه السلام)، ج 1، ص 53.
10ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 161.
11ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 281.
12ـ مرد شامى نزد معاویه بازگشت و معاویه نیز پاسخ ها را از قول خود براى پادشاه روم فرستاد، ولى او فهمید که پاسخ ها را معاویه نداده است.